ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

ترنّم نامه

و اما دندون......

سلام ناز دونه من دختر نازم ، دندون در آوردنت مبارک عزیز مامان. اولین دندون دخترم در تاریخ 30 مرداد 92 ، توی سن 6 ماه و 5 روزگی رو نمایی شد. چند روزی بود که می دیدم  لثه ات خیلی نازک شده و از اونجایی که دست بابایی هم دائماً توی دهنت بود (عکسها و اسنادش توی پستهای قبلی موجود است) ، بهش می گفتم دندونش در نیومده؟ بابا هم می گفت نه هنوز. تا دیشب بابایی گفت " ترنم دخترم ببینم دندونت هنوز در نیومده؟" و سریع دست مبارک نشسته رو برد توی دهنت . و گفت " عزیزم دندونش در اومده . چقدر هم تیز و کوچولوئه" اگر بدونی چه ذوقی کردیم مامان جون. کلی من و بابا بوسیدیمت و کیفور شدیم. خدایا شکرت . عزیز مامان نرم نرمک داره ب...
31 تير 1392

خدایاااااااااااا ، اونها کجا هستن و ما کجا؟؟؟

سلام ترنم عزیز تر از جانم دخترم ، پیرو پست قبلی اومدم یک چیزی واست بنویسم که یک وقت فکر نکنی دور و بر دنیا فقط بدی هست. امروز داشتم برنامه ماه عسل نگاه می کردم و تقریباً از اول برنامه تا یک ربع بعدش در حال گریه بودم .اون هم شدید. امروز برنامه ماه عسل زوجی رو نشون داد که یک فرزند معلول را به فرزندی گرفته بودن.علی رغم اینکه خودشون دو تا پسر بزرگ و سالم داشتن. امروز ماه عسل پدر و مادری رو نشون داد که بیست و سه سال پسر فلجی رو که از بهزیستی گرفته بودن تا یک روز عصای دستشون باشه با وجود فلج کامل جسمی نگه داشته بودن و بزرگش کرده بودن تا زمانی که فوت کرده بود. آره عزیزم آدمهای دنیای ما به این زیبایی و پاکی هستن. خدایا...
30 تير 1392

حکایتی شده این مرخصی زایمان.......

سلام عزیز مامان   هنوز نرفتم سر کار.....   بله دخترم ،  مامان با اعتماد به نفس هر چه تمام تر نشسته تو خونه تا شاید این بخشنامه محترم به اصطلاح ابلاغ شود. دخترم امروز می خواهم یک چیزی رو واست تعریف کنم تا بدونی توی این دنیا همه جور آدمی پیدا میشه.... دو هفته قبل از تموم شدن مرخصی زایمانم یکی از همکارهام (که الهی هر چی از خدا می خواهد ، خدا بهش بده) به من زنگ زد و گفت که امروز بخشنامه مرخصی 9 ماهه اومده و من گفتم " زنگ بزنیم به خانم ... و بهش خبر خوش بدیم " و اون وقت دو تا از همکارهامون(  یک خانم حدود 50 ساله و دارای دوتا بچه 20 سال به بالا و یک خانم حدود 40 ساله مجرد) گفته بودن " نه .خبر ندین ...
30 تير 1392

تولد شش ماهگی دخترم

سلام گل ناز مامان   شش ماهگیت مبارک عزیز دل مامان و بابا   دختر عزیزم ، دیروز شش ماهگیت تموم شد و تو وارد هفتمین ماه زندگیت شدی. شش ماه گذشت و تو هر روز داری بزرگتر میشی. شش ماه گذشت و من و بابا بهترین لحظات عمرمون رو با تو سپری کردیم. شش ماه گذشت و عاشقانه های زندگی من و بابا رو تو عاشقانه تر کردی. شش ماه گذشت و این شش ماه من و بابا با حضور تو لطف خدا رو نسبت به خودمون بیشتر از بیش احساس کردیم. شش ماه با تو بودن یعنی عشق ، امید ، آرزو ، انگیزه ، .... خدایا شکرت.شکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر از این نعمت. ترنم بانوی من ، دختر شیرین تر از جانم ، آرزو ...
27 تير 1392

مدل سینه خیز رفتن ترنم

سلام کوچولوی ناز نازی مامان دختر عزیز تر از جونم ، این روزها یاد گرفتی که سینه خیز می ری جلو و از اونجایی که به نظر میاد چپ دست هستی سینه خیز رفتنت هم روی دست چپت هست. البته مسیر مستقیم رو نمی تونی بری و با زاویه حرکت می کنی. الهی دورت بگردم که وقتی بیداری دیگه کمتر می تونم بیام پای سیستم . چون سریع خودت رو می رسونی که موس یا سیم برق لپ تاپ رو بکشی طرف خودت و من می ترسم که سرت بخوره به میز. عزیز دل مامانی خیلی خوشحالم که یک حرکت جدید یاد گرفتی و می تونی بری جلو. دوستت داریم دختر نازم.   عکسهای مدل جلو رفتن دختر نازم توی ادامه مطلب   اینجا می خواستی بری جلو و مکعبهای رنگیت رو برداری که من از...
26 تير 1392

یک هفته خونه آقا جون و عزیز جون

سلام ترنم مامان عزیز دل من یک هفته رفتیم خونه عزیز جون و آقا جون(مامان و بابام). خدا را شکر خوش گذشت ولی دلمون واسه بابایی تنگ میشد. آخه مرخصی نداشت و ما رو رسوند و خودش برگشت سر کار . آخر هفته اش هم خاله منصوره و خاله مهدیه اینها اومدن . دلمون واسه اونها هم تنگ شده بود. خوب شد که اومدن و دیدیمشون. فقط جای خاله مرضیه خالی بود حسابی.  الهی قربونت برم من که رفتی اونجا و دوتا حرکتی رو که کلی وقت من منتظرشون بودم رو انجام دادی. فرشته کوچولوم روز اول که شست پات رو خوردی و روز دوم هم کمی رفتی جلو. دلیل جلو رفتنت هم این بود که می خواستی به کنترل تلویزیون برسی. کلاً از کنترل خیلی خوشت میاد. پس توی 5 ماه و 18 روزگیت شستت...
23 تير 1392

به امید شفای یک دوست

سلام فرشته دل پاک من دختر نازم دو روزه که می خواهم واست بنویسم ولی حالشو ندارم. آخه روزی که اومدم واست بنویسم فهمیدم که یکی از دوستهای وبلاگیمون تصادف کرده و توی کماست. هر وقت که می اومدم نت فقط نگاه می کردم ببینم حالش چطوره و وضعیتش  تغییر کرده یا نه؟آخه همسرش کمی از وضعیتش رو واسمون می نوشت. امیدوارم که از کما بیرون بیاد و زود زود خوب بشه. تو هم که دلت پاکه ای فرشته من واسه سلامتیش دعا کن. (خدایا ماما طهورای مهربون رو شفا بده ای ارحم الراحمین) این هم آدرس وبلاگشه. لطفا اگر کسی این مطلبو دید واسه سلامتیش دعا کنه. http://tahurami.niniweblog.com/ ____________________________________________________________________ ١-...
22 تير 1392

واسه دل بابایی

سلام بابای ترنم ، عزیز دلم این عکسها رو اینجا واست می ذارم چون می دونم کلی دلت واسه دخترت تنگ شده..... (واسه من هم دلت تنگ شده آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)   یک ترنم آماده واسه بیرون رفتن از خونه..     ترنم بانو ، بدون شرح...     ترنم توی حیاط و خوشحال از وزیدن باد و تکون خوردن  شاخه های درختها     مدل جدید خوابیدن دخترتون بابا جون ترنم....     اینجا هم شدیداً اصرار داشت که خودش سوپش رو بخوره.....       البته که دست ، پا ، بینی و کلیه اعضا و جوارح ترنم خانم از این سوپ بی نصیب نماندند. &...
19 تير 1392

وقتی مامان کیف درست می کرد ، ترنم کجا بود؟؟؟

سلام نفس  من دیروز از صبح نشستیم و یک کیف درست کردیم و هم زمان هم عکس گرفتیم( همون که توی پست قبلیه) وقتی تو بیدار بودی ، اصلاً نمی ذاشتی من کار کنم و من هم مجبور بودم یک جوری سرگرمت کنم. البته خیلی هم چاره ساز نبود و وقی تو بیدار میشدی من دست از کار میکشیدم.   یک بار گذاشتمت توی تختت که بخوابی و وقتی اومدم دیدم که طبق معمول غلط زدی. آخه توی این فسقل جا چجوری تونستی بچه؟؟؟؟؟     من هم گذاشتمت روی مبل و اینجوری محصورت کردم!!!!!!!     و تو هم مشغول خوردن عروسکهات البته این روش هم کاربردی نداشت و بعد از چند دقیقه واست تکراری شد. _______...
13 تير 1392

الوعده وفا...

سلام دختر ناز نازی مامان چند تا از خاله های مهربون که  عکس کیف چرم ها رو دیده بودن ، خواسته بودن که طریقه درست کردنش رو بگم. البته من چون فقط سه یا چهار جلسه رفتم کلاس و خیلی بلد نیستم ، سخته واسم که بخواهم طرز درست کردنش رو بنویسم . چون خیلی از نکته هاش رو نمی دونم ولی سعی می کنم در همین حدی که بلدم رو واسه خاله های مهربون و البته تو دختر گلم بذارم. ماجرای کلاس رفتن مامانی هم بر می گرده به ماههای اول بارداری. ما توی مرکز ICT دوره آموزشی چرم دوزی (حدوداً 3 ماهه) داریم و پارسال همین موقع بود که با درخواست همکار ها ، یک دوره کوتاه مدت واسه خانمهای اداره و همسران و بچه های آقایون اداره  توی شیفت بعد از ظهر برگزار کرد...
12 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد